جدول جو
جدول جو

معنی نصیحت شنو - جستجوی لغت در جدول جو

نصیحت شنو
(زَ)
نصیحت پذیر. که پند و اندرز ناصح و خیرخواه بشنود و بدان عمل کند:
نصیحت شنو مردم دوربین
نپاشند در هیچ دل تخم کین.
سعدی.
نه پائی چو بینندگان راسترو
نه گوشی چو مردم نصیحت شنو.
سعدی.
وگر پارسا باشد و پاکرو
طریقت شناس و نصیحت شنو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نصیحت شنو
پندپذیر، پندشنو، پندگیر، پندنیوش، نصیحت نیوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ حَ شِ نَ)
نصیحت شنو بودن. نصیحت پذیری. سخن شنوی
لغت نامه دهخدا
نصیحت گوی. نصیحت گر. نصیحت کار. نصیحت گذار. (از آنندراج). واعظ. موعظه کننده. نصیحت کننده:
نصیحتگوی ما عقلی ندارد
برو گو در صلاح خویشتن کوش.
سعدی.
نصیحت گوی رندان را که با حکم خدا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم چرا ساغر نمی گیرد.
حافظ.
برو معالجۀ خود کن ای نصیحت گو
شراب و شاهد شیرین کرا زیانی داد.
حافظ.
خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
نصیحت گوی. اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق:
اگر مراد نصیحت کنان من این است
که ترک دوست بگویم تصوری است محال.
سعدی.
هر که به گفتار نصیحت کنان
گوش ندارد بخورد گوشمال.
سعدی.
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدائی بهلول.
سعدی
لغت نامه دهخدا
اندرزگو، پندآموز، ناصح، نصیحتگر، واعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد